روستاخانه
homestead
روستانشین
homesteader , rustic , rural , villager
روستانشین بودن
rusticate
روستایی
rural, village, rustic, peasant, country, countrified
روستایی بی تربیت
hoyden
روستایی شدن (شخص)
rusticate
روستایی (عامیانه - تحقیر آمیز)
hillbilly
روستایی کردن (شخص)
rusticate
روستایی وار
rustically
روسری
scarf, headgear, headband, kerchief, hood
روسری راهبه ها
veil
روسری زنانه
headdress
روسفید
acquitted, innocent
روسفید کردن
acquit, assoil, exculpate, exonerate
روسی
Russian, Muscovite
روسیاه
disgraceful , dishonorable
روسیاه کردن
denigrate , discredit , disgrace
روسیه
Russia
روسیه سفید
White Russia
روش
method, way, procedure, manner, how, march
روش اجرا
style
روش استدلال
argumentation
روش اشپزی
cuisine
روش اموزش و پرورش بچه
upbringing
روش آوانویسی
pronunciation
روش آوایی (آموزش)
phonics
روش بیان
expression
روش پژوهش
methodology
روش تحلیل
methodology
روش تنظیم خانواده (از راه شناخت دوران باروری زن)
rhythm method
روش جلب وتغییر
bait-and-switch
روش حصول
approach
روش حکومت پرهیز غذایی
regime
