از جای خودبیرون کردن
dislodge
از جزء به کل (منطق)
a posteriori
از جسم جدا کردن
disembody
از جلا افتادن سطح فلز
tarnish
از جلو
besides
از جمله
among
از جناح حمله کردن
flank
از چدن
cast-iron
از چشم افتادگی
disgrace , disrepute
از چشم افتاده
hate
از چه رو
whence
از حال بردن (عامیانه)
tucker
از حال رفتگی
faint
از حال رفتن
blackout , collapse , slump , wilt
از حال رفته
insensible
از حالا
forth
از حالت بسیج بیرون اوردن
demobilize
از حالت تغلیظ خارج کردن
decentralize
از حد خارج شدن
overshoot
از حرکت باز ایستادن
balk
از حرکت بازداشتن
trig, chock, stall
از حساسیت کاستن
desensitize
از حفظ بودن
know
از حفظ شدن
learn
از حفظ گفتن
recite
از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disfranchise
از حقیقت اگاه کردن
disabuse
از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize
از حیی شماره بیشتر بودن
outnumber
از خارجه امده
peregrine
از خاطر زدایی
oblivion
از خاطر زدودن (روانکاوی)
suppress
از خاطر گذشتن
occur